لطفا از بهره برداری از تصاویر و متون بدون نامبری از منبع و مرجع تمام و جزییات این وبلاگ و زیر مجموعه های ان خوداری فرمایید . با سپاس
illha.mihanblog.com
qeshlaq.mihanblog.com
sahraha.mihanblog.com
kamin.mihanblog.com
lahvazeill.avablog.ir
در مورد و ارتباط با ایل باصری
هرسخنی
و نوشته ی و عکسی میتواند اثر خوب و یا بد در ذهن و روحیه آدمها داشته
باشد . انسان را گاهی سر شوق آورد یا کلا نا امید یا امیدوار نماید
پس سزاست که در گزینش مطالب خواندنی دقت و توجه ویژه نماییم .
illha
اوایل بهار بود و دمدمه های فروردین و تازه قدم به سال نو
در قشلاق ایل نهاده بودیم . ایل هم در چهار گوشه و میانه دشت و دمن و
کوهسار خود را مهیای حرکت از یورد های زمستانی به سمت ییلاق کرده بود .
هوا خوب و زمین حسابی نفس کشیده و سبزه ها سر بر اورده بود . ایل هم پیا پی
در جنب و جوش کوچ بود . جوان بودم و شاد جاهل بودم و مغرور ، از پی
کاری و خرید عازم
شهر بنارویه بودم . آنهم نه با اسب و چهار پا بلکه با موتور سیکلت که تازه
در ایل پا باز کرده بود . نو بود و قبراق و تمیز بمانند عروس (کنایه ایلی
)درخشان و
خوش رنگ و پر قدرت ،بجای پاشنه و لگد و شلاق یا سوار بر چهار پا و قاطر
،نچ نچ کنان به اسب یا
قاطر و چهار پایان کافی بود تا دسته گاز ان را بچرخانم و خستگی نا پذیر دشت
را زیر و رو کیلومتر ها را بی حساب و کتاب همرا ایل ، فرا تر از ایل طی نمایم. ابن بار
دشت شوره زار بین جویم و بنارویه لارستان حدود 30 تا 35 کیلومتر یا بقول
قدیمی تر ها 5 یا 6 فرسنگ یا کمی کمتر یا بیشتر ،مسافت یکدست صاف و خاکی
کوفته بدون دست انداز و بهتر و راحتر از جاده آسفالت مستقیم بمانند زبان
مار هم مسیر و موازات کانال عظیم آب و منال معروف بنارویه که از جویم سر
چشمه و تمام زمینهای بین دو شهرک و آبادی را مشروب و آبیاری میکرد . همین
راه ارتباطی مابین دو آبادی میانبر از دل دشت شوره زار سر شار از بوته های
شوره و سلمه و در بهار با گلهای زیبا و کم ارتفاع دشت و صحرا را با با
رنگها و مناظر دلفریب و مسحور کننده و نسیم خنک تزیین و نوازشگر هر موجود
زنده ای بود . در کنار و گوشه گوشه دشت زیستگاه و جولانگاه آهوها ، انواع
پرندگان خوش خوان و آنطرفتر گردشگاه پرندگان زیبا مانند دراج و هوبره و
کبوتر های وحشی و جوجه های ریز و درشت بود . کرم نوروزی چند رنگ و شبه موریانه ها وجب به وجب دشت را فرا
گرفته و روی زمین بر سر و برگ گلهای می جنبیدند و لول میخوردند . نمیشد پا
را از جاده بیرون نهاد حیات با شدت و قدرت خود نمایی میکرد .در دشت سر سبز منطقه که
همگان هم طبیعت بیدار شده را نویدبخش و زینت داده بودند و هم بخشی از
دشت را اشغال و زیبایی دو چندانی بخشیده بودند. در آن فصل کوتاه هرچه
طراوت و زیبایی طبیعت در انجا نهفته و ظاهر بود با راه خاکی و تخت و صاف
بدون
پیدا شدن از یک ریگ و سنگی حتی برای دارویی پیدا نمی شد . دو باره بگویم
یکراست بدون پیچ و خم مانند زبان مار بین دو شهر(آبادی آباد )
کشیده شده بود . من هم تازه به نیمه راه رسیده بودم در صبحی دل انگیز و
خنک و اواز خوان به پیش میرفتم که نا گهان کلاه نو و دوره داری را دیدم که
با وزش تند باد روی لبه چرخ می خورد و در کنار راه خاکی همراه گلوله های در
هم پیچیده و تنیده بوته های شوره ( بوته های خشک شده و باد و باران خورده از سال
قبل ) در میان گرد و خاک بجا مانده از پاییز و زمستان سپری شده به میانه
جاده همزمان به یکدیگر رسیدیم . از
خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم . تحفه ای نا چیز و باد آورده و خوش قدم و
خودش به
استقبال من امده بود . توقف انی و ان را بر گرفتم ، سبک بود و خوش نقش و
یکی دو طره پیچ دار ظریف در دور ( کمر) داشت . پیاده و در نیم راه ان را
بر سر گذاشتم ، از جفت آینه گرد و کوچک روی دسته موتور اکتفا نکردم و در
سایه
دراز و باریک جاده خاکی بار ها ان را با ژست و ان و ر و اینور چرخش ،
جلو عقب رفتن و شکلک در اوردن آزمایش کردم و ان را درست لایق ، اندازه، مناسب خود
دانستم . حتی ساعتها هیچکی از ان مسیر خلوت و را ه میان دشتی گذر نمیکرد .زیادی در خود و زیبایی اندام با ان کلاه غرق گشته و برای بردن ان
به شهری که همه از ان کلاهها بسر داشتند با خود کلنجار رفتم و از بس نو بو
دلم نیامد ان را مچاله ، حتی یک تای کوچک و در خورجین ترک موتور بگذارم .
سر انجام
تصمیم گرفتم در همان مکان کنار راه خاکی پر بوته زیر یک توده خشک و تر
،به امانت بگذارم تا در
راه برگشت ان را بر سر نهاده و عازم ایل شوم . با ذوق و شوق ان را لابلای
گلوله های بوته های شوره نهادم و در طبیعت دشت بیکران منظره زیبایی یعنی یک
دماغه کوه بسیار دور را نشانه گرفتم از بس لب جاده توده ها خاشاک و بوته
زار یکسان بود بخشی از دشت
را نشانه و گواه گرفتم . با عجله به سمت شهر رفتم و خرید ها را زودتر انجام
دادم . دیدم در ویترین و خارج و درون دکانها پر بود از انواع کلاها ی لبه
دار و مد روز بود . یک ساعتی بدرازا کشید تا دوباره راه برگشت را در پیش
گرفتم . با
تعجب به میانه راه که رسیدم تمام جاده و اطراف جاده و بوته ها و گلوله و
توده های در هم پیچیده های
ثابت و در حرکت بوته ها یکسان و مو نمی زدن . خبری هم از ان منظره نشانه
گرفته هم نبود . گردا گرد راه و بیراهه و دشت و جاهای مختلف را پیاده و
سواره کاویدم و حرص خوردم و ان تحفه نیافتم . بار ها و بار ها ، سر و ته
ان راه خاکی را رفتم و برگشتم ولی باز هم چیزی نیافتم . خسته و نا امید به
این
بوته و ان بوته لگد میزدم که چرا امانتی مرا نگه نداشته . تصمیم به گذر از
خیرش شدم و با خود فکر کردم که باد آورده را باد میبرد .اما هروقت ان مدل و
انگونه کلاه را می بینم بیاد 40 سال قبل می افتم و ان ماجرای کوتاه کلاه
بسر گذاشتن و سر انجام از دست دادن .ماجرای رسیدن کلاه و غیب زدنش را هر
گز از صفحه ذهنم نمی توانم پاک و محو کنم . لابد خیلی برایم مهم بوده است .
دلخوش باشید . easy come easy go ضرب المثل معروف باد آورده را باد می برد
واقعا صدق می کند . گرچه در مورد پول و مال و منال و دارایی بیشتر مد نظر
است اما بعضی اوقات در مورد چیزهای کم اهمیت هم صادق است . ایام به کام تا سخنی و داستانی دیگر .داستان بعدی : چه شد که من از گدایی دست کشیدم ؟
مقاله
روزی که پرندگان خلق شدند قفس ساخته نشده بود !در صفحات جانبی
illha
داستانها ، حکایت ها ، مستند ها
-حکایت ها -و داستانهای مستند و توصیفی ایل stories
داستان کلاه** کلاهی که هر گز بسرم نرفت - باد اورده را باد میبرد
یادگار گذشته تاریخ ایران - هخامنشی و ساسانی -کرمانشاه
داستان قربان قسمت اول- اجل برگشته میمیرد نه بیمار سخت 1
داستان و ماجرای کوتاه اسب ربایی من - نان و نمک بچش اما شکستن نمکدان هر گز
ادامه خشکسالی -سگ با وفا من( قسمت دوم و آخر داستان )
ان ,های ,هم ,سر ,دشت ,راه ,ان را ,و در ,و ان ,بوته های ,رفتم و
درباره این سایت