به نام ایزد یکتا
The next story:About
هزار داستان -داستان بعدی:: در مورد نوجوانی از ایل که با کتک خوردن از پدر و قهر کردن و همراه شدن با کاروانی در حوالی حاجی آباد و رویدادهای جالب و اجتناب نا پذیر در شبی تار و ترسناک همرا با صداهای وحشتناک دره های بیابانی و در ادامه

بازدید کننده محترم هر گونه کاستی و خطای نوشتاری  خواسته و نا خواسته را طبق معمول برما ببخشید هم بابت طولانی شدن متن پوزش میخواهیم - illha


illha
بز حاضر ، حاضر
ایل ما  سر گذشتهای ساده و پیچیده  دارای  دردسر  های بسیاری  در فاصله حدود نزدیک به 500 کیلومتر بین سرحد و گرمسیر ، (بخصوص بهار و پاییز) و تابستان و زمستان بخود فراوان دیده است . گاهی داستان ساده تبدیل به ماجراهای پیچیده شده که حتی بزرگان و معتمدان هم براحتی قادر به حل ان مشکلات پدید آمده نبودند . دریکی از گذرگاههای باریک و نا متناسب و سخت گذر و باریک و طویل و محصور ازطرفی به رودخانه و کوهستان و کنار گذر، در بر گیرنده مزارع کشاورزی بود که براحتی گنجایش آنهمه  جمعیت گله و   کوچ  شامل بار و بنه را نداشته و انبوه مجموعه ایل در حال کوچ و گذر بدنبال یکدیگر بدون توقف مسیر طولانی را باید گذر میکرد تا به مسیر های گسترده و بدون محدودیت برسند . این داستان در حالی بوقوع پیوست که  در یکی از همان مسیر های محدو د از نظر تردد  و ترافیک فوق العاده سنگین جنبنده های ایل فقط با عرض کم و طول زیاد میبایستی برانند و حرکت کنند و دمی به عقب گردی هم فکر نکنند . مسیری در میانه مسیر طولانی، تا حدی گرمسیری و اختلاف سطح ارتفاع بین رودخانه و کوهستان با رشته کوه صخره ای کم ارتفاع و ادامه دار ،همچنان  یک راه قدیمی  برای تردد خودرو ها با همان مسیر و در یک راستا به سمت جنوب ،گاه گاهی انواعی از خودرو های قدیمی ، باری و سواری همچنان با محدودیت تردد بعلت وجود همزمان با کوچ  ایل ساعتها در راه بودند تا از ان تنگناهای باریک و  کم پیجدار بگذرند . برای حفاظت و امنیت   مسافران جاده، ساختمان چهار گوشی کوچک بنام پاسگاه ژاندارمری  طبق معمول روی تپه در کنار راه اصلی قرار داشت .  در تمام مسیر ایل و جاده عبور و مرور قدیمی چند ده  باب از این پستهای نگاهبانی در نقاط و مکانهای با ارتفاع بچشم میخورد .با فاصله کمی از راه و جاده عبوری و ایل راه عشایر رودخانه ای پر آب و خروشان و با ساحلی انبوه از انواع درختان در هم تنیده بموازات مسیر ایلراه بجلو و آبریز جنوب در حرکت دایمی بود . از هر نقطه ای روی تپه های گرد و پهن سنگی ، همه قسمتهای رودخانه و جاده و پاسگاه قدیمی در معرض دید همگان بود . بدترین مسیر گذرگاه ایل از چند جنبه  موردتوجه بود . مزارع کشاورزی ازجمله  محصولات جالیزی گرمسیری تا چند کیلو متر  مسیر ایل را محدود به گذر از جاده ماشین رو کرده بود و بنا چار در دو طرف جاده بخاطر وجود  مزارع  ، تمایل به چپ و راست جاده تا فرسنگها غیر ممکن بود فقط راهپیمایی ایل و  افرادش ، همه ، را از شر این راه پر ترافیک و سخت گذر نجات میداد . یکی از  مزارع آن روز و آن اتفاق ناگهانی ایل،   در خصوص مزارع تنباکو با مزه تلخ و بد بو برای دامها بود .گرچه دامها بخصوص بز ها بسیار فضول و هر از  چند گاهی میل سرک کشیدن به کناره مزارع و لب زدن به بوته ها و آزمایش مذاق خود بودند ، اما  همین دهان درازی بزهای غیر قابل مهار در مسیر سخت و باریک کار دست برخی خانواده های ایل میداد . موقعیت آن  مسیر  سبب اتفاق دردسر ساز و معطلی ایل به مدت طولانی گردید . طبق یک ضرب المثل معروف که میگویند : نادانی سنگی از لبه چاه بدرون می اندازد که صد عاقل از بیرون آوردن آن سنگ عاجزند .
حال  به داستان بپردازیم -  illha
illha
در گیرو دار و فشردگی حرکت و کوچ ایل به سمت قشلاق در میانه و فاصله بین سرحد تا گرمسیر در تنگنای  باریک و سخت، در هنگام گذر از کنار مزارع کشاورزی به سبب هجوم بیش از اندازه  گله ها ی قاطی با کوچ عشایر ، یک بزی از گله از روی کنجکاوی و شاید بوی تند بوته های تنباکو لب به بوته ای زد . این مزارع اغلب کشت تنباکو در استانه مرحله نخست  فصل برداشت بود . با این دهان درازی بز در میان موج سهمگین گله های در حال حرکت اوضاع ایل یکبار دیگر بهم ریخت . بد جوری جای سم بز و برگی فتاده از بوته تنباکو  رها شده صاحب مزرعه را خشمگین کرد . و با حالت پرخاشگری شکایت نزد پاسگاه میان راهی در مسیر ایل برد . یک مامور زبده و بهانه جو شلاق بدست بدنبال مجرم پیشقدم و شاکی بدنبال او در میان انهمه ترافیک ایل یکراست سراغ چوپان بینوایی رفت که بزش برای او و در مجموع برای ایل بزرگ درد سر تازه آفریده بود . با انگشت اتهام  ان گله و ان  چوپان بینوا را هدف قرار داد . داد میزد که بگیرید، همین چوپان مایه فساد و خسارت به مزرعه است .  مامور ویژه قبل از تحقیق و تفحص و تجسس از ابتدا با توپ پر و تشر و دشنام رو به چوپان میکرد که بیچاره از ترس از گله جدا و بدنبال راه فرار از دست مامور و صاحب مزرعه خود را جمع و جور میکرد . طوری  ترس بر اندام  او افتاده بود که احساس میکرد رگها و اندام بدنش دارد متلاشی میشود . در این افکار که اگر  بدست توانای مامور بیافتد با شلاق بلند چرمی چرخان در دستش تمام بدنش سیاه و کبود شده و یکی دو هفته را در بستر به استراحت و خواب و دارو نیاز مند خواهد بود . پس چاره را در فرار از دست مامور دید . کوله  بار سنگین را زمین  انداخت و راه فرار در پیش گرفت . از سرازیری تپه به سمت رودخانه و جنگل حاشیه دوان  دوان سرازیر شد . بدون اینکه فکر گله و سرنوشت گوسفندان مردم باشد . نجات جان در نگاه اول برایش مهمتر از هر چیز دیگری بود . درد سر های ایل در طول حیات ایل کم نبود . تازه کوچکترین خطا از یک نفر عواقب بد و ناجوری دامن گیر کلیه مجموعه میشد طبق ضرب المثل معروف تر و خشک با هم میسوخت . این مورد هم از همان قالبهای در گیر کننده ایل بود که تازه داشت شکل میگرفت . آن دوران برخی ماموران بدون تحقیق و برسی ابعاد حادثه ابتدا حکم را با اشد کتک کاری و جریمه به مرحله اجرا میگذاشتند و سپس سر فرصت به جمع اوری اسناد و مدارک و انجام تحقیقات میپرداختند تازه اگر شکایت علیه ان مامور و ان پاسگاه بیابانی مورد پی گیری فرد با شهامتی به مقامات بالاتر ارجاع و در خواست برسی و اعتراض میشد . او قبل از تشکیل پرونده و برسی و مشاهده مستندات و شواهد و آثار بر جامانده و بدون ارجاع پرونده به محاکم قضایی خود به منزله قاضی حکم میداد .البته بدون آگاهی از صحت و سقم قضیه و برسی ابعاد خسارت خود می برید و میدوخت و بعد جریمه و خسارت و صول میکرد . و کاری به عواقب ماجرای ان نداشت . معمولا کمتر کسی از ظلم ناحق در چنان برهه از زمان کوتاه کوچ و حرکت به مراجع مهمتر دیگر شکایت میبرد مگر ابعاد ان و جرایم خیلی سنگین و خدای ناکرده جبران ناپذیر بود. بهر حال مامور در پی چوپان با قدمهای تند و سپس به حالت دویدن به قصد تنبیه شدید و کوبیدن  کت و کول فرد خاطی را مصرانه تحت تعقیب داشت . اما چوپان هم با وجود تمرد و سرپیچی از فرمان ابدا تسلیم نشد و همچنان با نیم نگاهی به پشت سر فاصله را حفظ میکرد . تا شاید فرجی حاصل و از مخمصه دردسر ساز خلاصی پیدا کند و شلاق آماده کوبیدن به سر و بدن او فاصله اندازد . سرباز دوره دیده و تمرین و مشق کرده به مراتب زبده تر و قوی تر بود . مهمتر اینکه سر زور و قدرت دست مامور تعقیب کننده بود . خستگی چوپان و تعقیب نسبتا طولانی موجب  هر چه نزدیکتر شدن و  در نتیجه سبب دستگیر شدن وی میشد . این تعقیب و گریز در جهت دیگر حرکت  ایل انجام میشد .   چوپان از ایل و فامیل و یاری رسانان ، بریده بود  قطعآ از  ایل هم  بریده و حسابی دور شده بود . اندر قریب دستگیری و خفت گیر، شدن چوپان بود .  اگر تعقیب به پایان میرسید، چوپان دستگیر  میشد و بعد هم انتقال به پاسگاه برون مرزی و کتک مفصل بیرحمانه با شلاق چرمی تسمه ای حال و روزش را جا می آورند. انگاه خسارت و بازداشت و زندانی در ساختمان پاسگاه و ادامه ماجرای معمول در ان مرکز . همیشه افراد ایل بخصوص چوپانان  سابقه ماموران پاسگاه را در ذهن داشتند که رفتار خشن و پرخاشگری و کتک کوچکترین برنامه کاری انها بود . بهترین گزینه فرار و دستگیر نشدن افراد در وهله اول بود . بعد هم اگر شانس بیاورد و بزرگی از ایل بزودی  با خبر میشد شاید  مسئله را فیصله میدادند . ولو با فرار خود  به قیمت گم و گور شدن گله ، چوپان داستان ما هم همین تصمیم را گرفته بود .در این اثنا شیر دختری از تبار خوانین و بزرگان ایل که از ابتدا در جریان ماجرا بود و تعقیب و احتمالا دستگیری  و کتک کاری چوپانی از ایل را منصفانه نمیدانست با اسب خود برای کمک به فرد فراری از کوچ و  ایل جدا گشت و به تاخت بین هر دو  نفر رسید . بدون سوال و جواب به چوپان که تازه به قسمت جنگلی انبوه کنار رودخانه رسیده بود توصیه کرد فورا برای عدم دستگیری راهی بجز از درخت بالا رفتن نداری .شاید مامور تو را گم کند . با اسب سر کش خود سینه سپر کرد و مقابل مامور بحالت اعتراض ایستاد . تا سرعت او را بگیرد .  تا جوان فرصت گریز پیدا کند  و بدون معطلی  پنهان شود  . نقشه او خوب گرفت با دست و پا زدن چوپان مانند گربه از ترس از آن درخت تنومند و کلفت پیکر بالا رفت  البته دختر ایلی  حتی نام چوپان فراری  را هم نمی دانست. اما هم ایلی خود بود ،  وقتی از درخت تنومند و پر شاخ و برگ قابل استتار بالا رفت  قلب پر تپش او در سینه اش بالا و پایین میرفت و  از ترس آرام و قرار نداشت .با مجادله دختر سوار کار با مامور تا حدی بر خود مسلط و ارام گرفت و بعد از  سد ایجاد شدن  و پنهان شدن جوان ایل  سرباز به تعقیب و جستجو ادامه داد . اینجا موضوع همه گیر شد و از صدای فریاد مامور اول دیگر  ماموران  و افراد ایل تعداد زیادی در حال فرا رسیدن بودند  . ناگفته نماند که هیچ ماموری حق و تا حدی جرات دست بلند کردن روی ن و دختران ایل را نداشتند اما مامور مرتب  با فریاد و غرش ناهنجار با کلام پرخاشگری  مکرر او را متهم به دور کردن مجرم از دست مامور دولت محکوم میکرد . در اخرین نقطه محو شدن چوپان ایستاده بود و منتظر کمک از ماموران دیگر برای به دام انداختن فرد خاطی بود . درختی به غایت بزرگ و سایه دار حوالی ساعاتی قبل از نیمروز و گرمای پاییزی تعدادی از افراد ایل و مامو ران همه زیر سایه درخت حلقه زده و همه به  پندار خویش از چند و چون قضیه به نفع خود باب صحبت را باز کرده و همه مصرا خواستار پیدا کردن چوپان و اصل درستی قضیه متواری شدن او با  تعقیب مامور بودند . اما بجز دختر با شهامت  و خود فرد فراری هیچکس دیگر اطلاع دقیقی از محل پنهان شدن او  روی همان درخت که همه زیر سایه ان جلسه بی نتیجه گرفته بودند نداشت .بحث و جدال بالا گرفت تا مرز نزاع با یکدیگر پیش رفتند . اما عاقل مردی از ایل کمک کرد تا موضوع بخوبی و بدون در گیری خاتمه یابد . گروهها به شور و م پرداختند . مهمترین انگیزه افراد ایل برای نجات چوپان عدم راهیابی به ساختمان پاسگاه بود و تلاش میشد تا  در همین مکان به مرافعه پایا ن دهند . اما ماموران به این راحتی دست بردار نبودند . دو جرم بزرگ در میان بود ، اول فرار از چنگ قانون و دوم مانع شدن دختر ایل از دستیابی مامور دولت از دستگیری مجرم نکته قابل توجه ماموران و صحبت افراد ایل که کدام جرم و کدام مجرم مطابق کدام دلیل روبروی هم در مجادله سخت و نا برابر به مقابله کلامی میپرداختند . مردم از آنها شاکی بودند که گم شدن و سر به نیست شدن  یکی از افراد  ما با مسولیت مامور شما بوده و شکی نیست در مقابل  غرق شدن و یا بر اثر تعقیب به  چاه و چاله مسیر رودخانه و جنگل مفقود شدنش بهر دلیل مسبب اصلی شمایید .ماموران تاکید داشتند  تا پیدا شدن فرد خاطی شما و ایل متوقف میشود و دستور صادر شد و ایل در تنگنا سرنوشت و موقعیت مکانی  بدتر و نا مناسب تری قرار گرفت . عملا توقف ایل در  حال حرکت کاری مشکل اما سر پیچی از قانون هم کاری محال بود که در مقابل یکدیگر سنگینی میکرد .  اما مامور اصلی تعقیب کننده با تاکید میگفت دقیقا تا همین نقطه اخرین بار او را دیده بودم و همینجا بود که او غیبش زد . جایی همین اطراف و نزدیکیها پنهان شده باید هر طوری شده او را به چنگ اوریم او نباید از چنگ قانون فرار کند تا عبرتی شود برای دیگران .داستان تمامی که نداشت هیچ بلکه موجب مختل شدن ایل در بد ترین موقعیت کوچ و در هم شدن  (قاطی )تمامی گله و کوچها و نابسامانی این درگیری ساده بهمراه داشت که مسبب اصلی ان هم فرار جوان از دست مامور دولت بود  . چه وقت این بلای خسارت بار از سر ایل دست بر میداشت هیچکس نمی دانست . راه حل مناسب و منطقی بفکر و به مخیله هیچ فردی نمی رسید ، تا شاید موضوع پیشنهادی مورد  قبول ماموران قرار گیرد  . همچنان دستورات اکید در گوش همگان خوانده میشد تحت هیچ شرایطی توهین به ماموران دولتی نتنها پذیرفته نیست بلکه سر پیچی از ان مجازات سختی در پی دارد . افراد ایل هم از این بابت نگران بودند مگر حرف پس و پیش در حضور ماموران بزبان نیاوردند . دختر دانای ایل تنها فردی بود  که سعی بر دور کردن جماعت گرد امده در سایه درخت طاق سر به فلک کشیده وبا وسعت شاخ و برگهای تا افق دور شده اصرار داشت . جدال و تهدید بر دختر بیشتر شد و مقصر اصلی به فراری دادن جوان خطاکار  مطرح بود . هیچکس به عقل و فکرش نمیرسید که شاید فرد مفقود شده روی درختی که اکنون  بالا سرشان هست نگاهی بیاندازند و او را بجویند . دقیقا معلوم نبود که با پیداشدن فرد فراری داستان به چه صورتی در می امد . ایا اوضاع بهتر یا بدتر میشد . کلیه پرسنل پاسگاه حاضر بودند و افراد زیادی از ایل هم به هواخواهی چوپان و دختر ایل وارد ماجرای نا خواسته شده بودند .اینجا قدرت و زور در دستان ماموران دولتی بود که برای بر قراری نظم و انضباط  در پاسگاههای برون شهری شب و روز مستقر بودند .سر انجام مردان و تعدادی از افراد دولتی و افراد متفرقه  حاضر در گردهایی بدون نتیجه زیر درخت ،کنار رودخانه به تبادل نظر و م پرداختند . جوان بیچاره از شدت ترس و خستگی و عواقب پس از فرار بیخودی تصمیم گرفت خود را معرفی و به غائله پایان دهد هر چند که به زیان و تنبیه سخت او منجر میشد . در میان قرص دایره مردان خودی و ماموران در دو جبهه کنار هم لنگه ملکی ( گیوه ) خود را  از بالای درخت از پا جدا کرد و به منظور پایان ماجرا جویی و سر در گمی پایین انداخت . همه مات و مبهوت متوجه قضیه پنهان شدن او روی درختی که ساعتی در حال بحث و جدل در مورد گم شدنش پرداخته بودند ، شدند . قبل از فرود جوان از درخت ماموران ، تعیین تکلیف او را در پاسگاه مد نظر داشتند . بسختی با کمک مردم از درخت پایین امد و به جمع یاران پیوست اما تحت نظر ماموران بود . از ترس تنبیه  به خود میلرزید. قرار بر این شد که یکی از افراد ایل با وی به محل محاکمه او را همراهی کند . با همراهی یکی از افراد ایل   کمی دلگرم شد و بخود مسلط . صاحب مزرعه  هنوز ادعای خسارت کلی داشت . همه گفتگو کنان وارد ساختمان پاسگاه شدند . او مرتب زیر چشمی به مامور  خشمگین تعقیب کنند ه خود می نگریست . در حال تجسم و احساس تنبیه شدید شلاق بر پشتش بود . اما داستان با ورود هم ایلی خود بنحو دیگری شکل گرفت . وقتی از او سوال شد چرا از دست مامور فرار کردی ، داستان فرار خود را اینطور توضیح داد : بز فضولی کج دهانی کرد بر بوته تلخ تنباکو و تنها برگی از ان جدا و بعد فورا رها کرد . صاحب مزرعه عجول و بی ملاحظه نامردی کرد و داد و شکایت نزد  مامور پرخاشگر و دست به شلاق برد تا همه کاسه و کوزه بر سر من خل و بیچاره شکسته و الان هم در پیشگاه شمایم برای وصول و دریافت خسارت بدون تنبیه با شلاق چرمی و چرخان جناب رئیس که شما باشید . با گفتار لفظ قلمی و تا حدی کوبنده  ،لبخند  بر لبان رئیس و اکثر افراد حاضر در جلسه به اصطلاح باز خواست کننده  و تعیین جریمه تبدیل به خنده کشدار شد . رئیس گفت واقعا برای گفته های خود دلیل و مدرک هم داری .جوان با وجود غیر قابل قبول  بودن سند و مدرک  نزد انها با صدای رسا گفت البته بز حاضر هم حاضر جناب رئیس ! . آقای رئیس  صراحتا در میان جمع گفت : اگر گفته های شما درست بود  تو آزاد میشوی و در عوض  بجای شما این فرد صاحب مزرعه بابت ایجاد جو در گیری و شکایت دور از منطق و دور از واقع حبس خواهد شد . همگی بسوی مزرعه  خسارت دیده راهی شدند . ابتدا  از صاحب مزرعه خواسته شد محل خسارت  مزرعه خود را نشان دهد. هر دو تصدیق کردند هم چوپان جوان و هم صاحب مزرعه محل دقیق خورده شدن   بوته ها و لگد کوب شدن مزرعه را نشانه گذاری و معرفی کردند . هر چه اطراف مزرعه و مسیر حرکت گله را جستند بجز گفته چوپان ته مانده و له شده برگی از بوته تنباکو و دو جفت  رد پا و دست بزی کنار بوته در حاشیه مزرعه  چیز خاصی دیگر نیافتند . بزرگ مامور چنین گفت آفرین بر درستی و راستی گفتارت ،اما امان از ترسویی و فرار بی دلیل که همه را علاف خود کردی و ایل را به  زحمت و معطلی کشاندی . تو آزاد و مرخصی  . چوپان جوان با حس پیروز مندانه و رقص کنان به ایل و ادامه راه دراز خود پیوست . دقیقا قضیه همان فرد نادان و سنگ و چاه ویل است . شادمان باشید    -  illha


illha
illha

داستانها ، حکایت ها ، مستند ها

-حکایت ها -و داستانهای مستند و توصیفی ایل stories

داستان کلاه** کلاهی که هر گز بسرم نرفت - باد اورده را باد میبرد

یادگار گذشته تاریخ ایران - هخامنشی و ساسانی -کرمانشاه

داستان قربان قسمت اول- اجل برگشته میمیرد نه بیمار سخت 1

داستان و ماجرای کوتاه اسب ربایی من - نان و نمک بچش اما شکستن نمکدان هر گز

ادامه خشکسالی -سگ با وفا من( قسمت دوم و آخر داستان )

ایل ,هم ,مامور ,چوپان ,شدن ,سر ,او را ,افراد ایل ,و در ,بود که ,دست مامور

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید کتاب پی دی اف some time that be good break the laws لینکدونی گروه - بانک لینک گروه و کانال اموزش زبان هاي برنامه نويسي گروه آموزشی آیلتسر اباریق- علوم قرآن و حدیث مــ ــهر مــن در دل تــ ــو ؟ معرفی راههای کسب درآمد از اینترنت اسلام آباد جوان laila1